ده دقیقه تا افطار وقته ..
حدوداً 12-10 دقیقه تا خونه فاصله ست ..
با سرعت 70 تا ، خیابون ها رو میپیچه و دو تا یکی میکنه تا اول ِ الله اکبر سرِ سفره باشیم ..
هر دو تو دلمون داریم غُر میزنیم به بابا که ببین روز اول ِ ماه رمضون ما رو یک ساعت قبل ِ اذون فرستاده دنبال نخود سیاه .. !!!
تک و توک آدم تو خیابون هاست .. ماشین هم از آدما کمتر ..
توی ماشین بحثِ روزه گرفتن و فلسفه ش و آدمای امروز و دروغ های تو بازار و افطاری ِ امسال ِ پسر عمه و ساندویچی که من هوس کرده بودم بود و پخش ِ ماشین هم این وسط خاموش و روشن میشد ..
- : اول ِ اذون ِ روزِ اول بی خیال شو! نمیمیری که !
- : تو از کجا میدونی؟!
- : لوس نکن .. بذار یه روز حداقل آدم باشم
- : پس خاک بر سر تو با اون روزه ای که میگیری اگه که فکر میکنی روزه ات با این چیزا باطل میشه
- : نگفتم باطل میشه ، این حُرمته
- : حُرمت چیزی نخوردن ؟
- : به هر حال مبارزه با نفسه .. چمی دونم .. اَه .. روشنش نکن دیگه ..حالم به هم خورد از این نوار.. هر وقت نشستم تو ماشینت من درختم تو تبر بزن
و با دهان کجی اَدا دَر میاوردم
سرِ پیچ ِ یه خیابون بزرگ به خیابون فرعی تر .. همچین میپیچه که صدای لاستیک ها در میاد ..
همونطور که رد شدیم یه پیرزن فوق العاده دهاتی میبینم .. با بقچه بندیل .. تنها ایستاده و برای هر ماشینی که رد میشدن دست تکون میداد
گفت ببین مبارزه با نفس اینه که الان کسی که داره خودشو میکشه برای اینکه زودتر به سفره برسه ، ترمز کنه و این پیرزنه رو که معلوم نیست از کجا اومده ، کجا داره میره و آدم چه میدونه که مریض هست ، نیست ، راه میتونه بره ، نمی تونه .. اصلا این وقت تو خیابون چکار میکنه ،... برسونه سَرِ خونه و زندگیش !!!
صِدای اذان میومد .. سرعتشو کم کرد ، ترمز گرفت و گفت .. کیفِت باز جا نمونه تو ماشین .. و همین طور که صِداش دور میشد :
- : نوشابه رو از رو صندلی عقب بیار !!!
posted by Smartys #
00:28
دوباره غافلگیر شدم
با این که میدونم هر سال همین حکایت هست ولی بازم همه چیز به هم می ریزه!
هر چند امسال هم فرقی نکرده و باز حس میکنم که این همه ظرفیت ندارم اما موضوعی که شاید بشه گفت از همه بیشتر به ما _ که گیرِ روز وشب شدن ها و منتظر گذر کردن ها هستیم _ اثر میکنه ، وجودِ یه جور تعادل بین ِ این همه به هم ریختگیه .
ساعت ها همچین عوض میشن که تو مجبور میشی بیشتر از بقیه ی وقت ها ساعت برای زندگی کردن با خودت بذاری
هر چند ما اصولا آدم بشو نیستیم و بازم هر جوری هست سعی میکنیم واسه بقیه زندگی کنیم .. ولی خوب
به هر حال اینم یه جورشه دیگه ..
حالا بماند که تو این ماه و با این شرایط وقتی به بعضیا میرسی باید خیلی سعی کنی که بلند نگی : " مژدگانی که گربه عابد شد !!! "
با همه ی این حرفا نمیشه این حرف رو پنهان کرد و ازش گذشت که :
هر مرغ را به حضرت سیمرغ راه نیست...
عزیزم .. بالا بری..پایین بیای همینی هستی که هست .. مگه اینکه زحمتِ یه کم زحمت رو بکشی..
ok?
posted by Smartys #
16:13
شبه انسان ، حیوان مطلق
رکود .. خمودگی ِ محض
فقط در صورتی که مجبور باشه کاری رو انجام میده
یک اخلاق خشک ، یک غرور جاهلانه و ادعا ..ادعا ..ادعا
شب که میخواد بخوابه مدام خیال بافی میکنه و تصویر خوش بختی های آینده اش رو تو ذهنش میاره ..
یکی نیست بهش بگه : خوب آخه بد بخت تا نجنبی که نمیرسی .. حالا هی بشین مثل دخترای 14 ساله افسانه تو اون ذهن خالیت سر هم کن تا شب خوابشون رو ببینی
نتیجه ی یک روز کلاس رفتنش یه صفحه پر خط و شعر و افاضات لاتین و چهار تا اسم و تاریخ و تیتردرس هر کلاسه
یا این و اونو مسخره میکنه و مثل دیوونه ها میخنده یا هم به زمین و زمان گیر میده و چون زورش به هیچی نمیرسه فحش ...
آخرش چی؟ واقعا میشه آخری واسه این زندگی تصور کرد؟
کسی که متد زندگیش میشه بی خیالی ، فقط باید بره بمیره.
مرده شور هر چی زندگی کردن ِ مفته ببرن
حیف ِنون .. نون چیه... حیف ِ عقل ، حیف ِ حرکت .. حتی حیف ِ درد
برو بخواب !!!
posted by Smartys #
00:00