.: RAW WISDOM !

all about nothing

Saturday, August 30, 2003

 
1- سلام
2- به اونی که همیشه از زندگیش شاکیه و به خداو خلق خدا غرمیزنه(دور از جون همه! و صد البته خودم!!) بگید این لینک رو ببینه شاید یه کم موثر باشه .. البته اگه تا به حال ندیده باشه!
3- لینک عکسهای انفجار دیروز درنجف (در BBC)
4- این و این هم شاهکار خودمه ، عکسهای مریخ دوست داشتنی (البته نه به اندازه ی پلوتون! گفته باشم) وضوح رو کیف میکنید جون من؟!!(بی زحمت بپا خبرش به ناسا نرسه که من باز حوصله منت کشی ها شونو ندارم..!)


Thursday, August 28, 2003

 
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد...

نه به اونایی که نمی خوان اثری از آثار مرده ها شون بمونه و خاکسترشون رو یا به باد میدن یا به رود .. نه به اینا که یه کلیسا رو با استخوانهای مرده هاشون تزیین میکنن
نتیجه ی اقتصادی: در هنرگلسازی و حجم سازی علاوه بر خمیر چینی و ایتالیایی وپارافین و چرم و مس و فیبر و کاغذ کالک وجعبه دستمال کاغذی و پارچه زیر شلواری کهنه ی آقاجون و پوست پرتقال و ... استخوان های درگذشتگان هم کاربرد فراوانی داره(قابل توجه برنامه های زنده ی خانوادگی تلویزیونی)



4 تا دیگه هم هست : اینجا ، اینجا ، اینجا و اینجا

 
نهایت صبر کجاست؟

حدود یک و نیم متر قد داشت .. با ریش و سبیل مرتب و موهای حدودا کوتاه . یه بلوز آبی چهارخونه تنش بود و یک شلوار خاکستری گشاد .. یه جفت دمپایی نارنجی از اونایی که جلو بسته ست و پیرزنها میذارن توی (به قول خودشون) دست به آب پاش بود
اما سر و وضعش عجیب تمیز بود
برای چندمین بار بود که می پرسیدم :
- مامان گفتی چند سالشه؟
- هیس!
- 40؟
- سسسسسسس!
- 40؟
و مامان همونطور که منو میکشوند طرف دیوار گفت 44 و رفت تا چای بیاره
یک آدم با معلولیت جسمی و ذهنی .. خیلی کم حرف میزد. وقتی کاری داشت صدا میکرد بی بی ! بی بی ! و بی بی مادرش بود زنی که از44 سال پیش همه ی زندگیش رو برای تک پسرش گذاشته بود و ازآقا جان و پسر جان و محمد آقا کمتر بهش نمی گفت
محمد آقا به هیچی کار نداشت به همه چیز خشک نگاه میکرد و آروم پلک میزد .. کار عجیبش این بود که اول غذا ، لیوان خودشو می خوابوند (یعنی افقی می ذاشتش) و همین
یادمه 4 سال پیش هم که دیدمش همین کار رو انجام میداد .. نمی دونم چرا.. شاید اون نظمی که از نظر ما نظم بود اذیتش میکرد! و بی بی با صبوری یه "خوب" میگفت و کارش رو تایید میکرد و لیوان رو صاف میذاشت.
صداشو 3 بار بلند کرد برای جلب توجه .. اون هم برای جلب توجه پسر برادرم که 6 ماهشه ..
و باز بی بی صبور میگفت : محمد جان نمیفهمه .. کوچیکه ..
بی بی خیلی برق میزد.. بی بی خیلی تمیز نماز میخوند .. بی بی خیلی آروم بود .. صبر تموم نشدنی بی بی خجالتم می داد
و من - وقتی بی بی برای محمد آقاش قرآن میخوند تا حوصلش سر نره- هنوز همونی بودم که به این فکر میکردم که شب آبی بپوشم یا مشکی!!!
دیروز عصر رفتن . بی بی قبل از خداحافظی دمپایی های نارنجیی محمد آقا رو پیش پاش جفت کرد .

Friday, August 22, 2003

 
بياييد خيلي زياد افتخار كنيم

– برداشت روزانه 40 ميليون متر مكعب گاز
– ظرفيت : 25 سال
– بهره برداري از 1383
– ميدان گازي تابناك از بزرگترين ميادين گاز شيرين كشوردر خشكي
– شريك نه ببخشيد همكار ساخت تجهيزات كانادا ، همكار حفر چاه ژاپن (شايدم چين بود دقيق خاطرم نيست)
– و از همه بهتر و مهمتر و غرورآفرين تر : هدف احداث : رفع احتياجات داخلي(سوووووووووووووووووووت+آيكوني كه ياروميزنه توسَرِش با لحن خاك به سَرَم)
بقيه شو هم نميگم كه خودم تنهايي از ذوق بميرم و شما ايرانيانِ عزيز تا همين جا كه از شدت شور و غرور تِرِكيديد كافيه!
يادتون باشه 25 سال ديگه به بچه ها تون بگيد كه ما چقدر حال كرديم وقتي اين ميدون رو داشتن ميساختن.
... و حالا بياييد هِر هِر به ريش آيندگان بخنديم
بابام از قول باباش يه وقتايي يه چيزايي ميخونه اين شعر هم يكي از همونا ست:
ما افتخار ميكنيم كه پرتقال ميخوريم..پس ما دو كار ميكنيم ..هم افتخار ميكنيم ..هم پرتقال ميخوريم!

Thursday, August 21, 2003

 
تو اخبار شنيدم كه : ازتايتانيك تا 50 سال ديگه هيچ اثري باقي نمي مونه!
يعني پودر ميشه ‏، محلول در آب و ناپديد
جا خوردم..
به خودم گفتم هر چي باشي هر چقدر هم عظمت و ابهت داشته باشي بازم يه روزآخرين روزه و فرداش انگار نه انگار كه چيزي به نام تووجود داشته
واقعا پس چرا با وجود اين همه بازم معطل و حيرون دور خودمون ميچرخيم ؟
اما به هر حال چه خاطرمون بمونه و چه فراموش كنيم بالاخره يه روزي ميرسه كه به خودمون بگيم:
در بساطم وقت ضايع كردني كم مانده است
این ساعت رو هم ببینید بد نیست

Wednesday, August 20, 2003

 
سلام
بالاخره تموم شد .. ميشه گفت حدودا وقتم آزاد شده و بهتر ميتونم به اين جا برسم .. البته هنوز سر بزرگه زير لحافه و قسمت اصلي ِ گرفتاريهام مونده اما خوب ميشه با يك برنامه ريزي درستش كرد (!!!)
آره خلاصه بگذريم مهم اينه كه فعلا اين جام
منم مثل همه ي بقيه اي كه شروع كردن و دارن ادامه ميدن.
خيلي وقته خيلي وبلاگ ميخونم اما هيچ وقت هيچ نظري نميدم! نميدونم چرا اما خوب ..يعني اگه يه وقتي خيلي از يه مطلب بر انگيخته بشم اون موقع
به همين دليل و 3دليل ديگه اين جا از كامنت بازي راحتيد
1- فكر نمي كنم اون قدر تيز و پر بنويسم كه كسي حال و حوصله نظر داشته باشه
2- نميخوام دل خوش كنك واسه خودم بسازم ميخوام وبلاگ داشته باشم
3- دليل 3 رو نميگم چون ممكنه بعضيا خوششون نياد اگه خواستيد بدونيد از خودم بپرسيد زياد هم مهم نيست تحويل نگير
آره جونم خلاصه كه سعي ميكنم از چيزايي بگم كه 2 زار بيارزه
ايشالا كه خدا كمكمون كنه
خوب ديگه واسه امروز كافيه

Archives

06/01/2003 - 07/01/2003   07/01/2003 - 08/01/2003   08/01/2003 - 09/01/2003   09/01/2003 - 10/01/2003   10/01/2003 - 11/01/2003   11/01/2003 - 12/01/2003   12/01/2003 - 01/01/2004   01/01/2004 - 02/01/2004   02/01/2004 - 03/01/2004   03/01/2004 - 04/01/2004   04/01/2004 - 05/01/2004   05/01/2004 - 06/01/2004   06/01/2004 - 07/01/2004   07/01/2004 - 08/01/2004   08/01/2004 - 09/01/2004   09/01/2004 - 10/01/2004   10/01/2004 - 11/01/2004   11/01/2004 - 12/01/2004   12/01/2004 - 01/01/2005   01/01/2005 - 02/01/2005   02/01/2005 - 03/01/2005   03/01/2005 - 04/01/2005   05/01/2005 - 06/01/2005   06/01/2005 - 07/01/2005   07/01/2005 - 08/01/2005   08/01/2005 - 09/01/2005   09/01/2005 - 10/01/2005   10/01/2005 - 11/01/2005   04/01/2008 - 05/01/2008  

This page is powered by Blogger. Isn't yours?