با اينکه ديد همه ناگهان مي ميرند..اما باز دروغ گفت
نشستم تو ماشين
راه افتاد و همچنان با موبايل حرف ميزد .. داد و قال ميکرد .. باز يه بدهکار پشت خط بود ...
- گوشي گوشي .. برم همون انصارالحجه يا همين پايگاه ها خوبه؟
شونه هامو ميدم بالا که يعني فرقي نميکنه
دوباره موبايل .. دوباره دعوا ..
- پدر جان يه کلام بگو مسخره کردي ديگه .. يه سال و نيمه هر بار زنگ زدم گفتن يه بلايي سرت اومده .. تو سالي چند بار ميميري؟
... به من چه .. ببين يا امشب پول به من ميدي يا فردا نميري سر کار!
... مرتيکه من همه رو........
گوشامو گرفتم تا نشنوم .. اما بازم ميشنيدم .. واسه همين شروع کردم با خودم زمزمه کردن
نبسته ام به کس دل..نه بسته کس به من دل..چو تخته پاره بر موج ..رها رها رها من
نبسته ام به کس دل..نه بسته کس به من دل..چو تخته پاره.....
دستمو از رو گوشم کشيد
- وينگ وينگ ميکني چرا با خودت؟
- چون داد ميزني ..
- کلاهبردار دو ساله براي شيش مليون ميرقصونمون .. از پارسال 5 بار عمه ش مرده .. هفت هشت بار عموش .. جديدا هم که همش منشيه ميگه تصادف کرده ... الان ميگم کجايي .. ميگه بيمارستانم .. يکي از اقواممون رو از بم آوردن ..گرفتار اونم .. الاغ .. پول نميدي به درک .. چرا دروغ ميگي اينقد..حال آدمو به هم ميزنه پسره ي پست..
همين جاست؟
سرمو تکون ميدم و پياده ميشم
- نميخواد بري .. خودم ميرم .. تو برو يه چيزي بخر بخوريم
!!!
posted by Smartys #
14:10
بچه شو قاب گرفته بود...
بچه شو کاشته بود توي گلدون ِ ايدئولوژي هاي به ارث رسيده ش!
بعد توقع داشت طرف وقتي همسن من شد وسعت عملکرد داشته باشه!
موجود معضل سازي شده بود که راه رفتنش فرمول داشت چه برسه به حرف و فکر و تصميم و عمل!
عوض اينکه راه رهاتر بودن و مقيد نبودن رو يادش بده همش براش قاب ميساخت و مي چلوندش تا اندازه شه!
آخ که دلم مي سوخت واسه ي اون روح بيچاره ش!
من اگه يه روزي بچه داشتم مثل خودم تربيتش ميکنم!!
يه جزء پردازِ کل گرا
!!!
posted by Smartys #
19:34
امروزی که هدیه گرفتم
سلام .. تموم شد .. قیدی که باید به خاطرش باید قید خیلی چیزا رو میزدم .. اونم فقط بخاطر بقیه ای که براشون مهم بود من اینی نمونم که الان هستم
... بگذریم
نمیدونی چه کیفی داشت
از کنکور پیاده برگشتم خونه ..تنها..ظهر جمعه
کیکِ سَرِ جلسه رو ذره ذره تو مسیر جمعه بازار کتاب گاز زدم
از کوچه ی مورد علاقه م تنهایی رد شدم و تک تک درخت هاشو بررسی کردم
از حسن آقا واسه خودم چیپس فلفلی و پفک و اکانت خریدم
نهار چیپس خوردم و مامان هیچی نگفت!!!
برنامه کودک تماشا کردم
ساعت 3 تازه خوابم برده بود که داداشم زنگ زد و گفت میای بریم بچرخیم؟!... چای.. بیلیارد.. قلیون (اون البته نه من!) لواشک .. دوباره چیپس .. قیسی ..
...
میدونم که زندگی فقط وقتایی خوبه که مهارش رو میدم دست خدا..فقط نمیدونم چرا یادم میره بعضی وقتا و الکی حرص هیچی رو میخورم
خیلی خوبه .. این جوری روز ها رو انگاری هدیه میگیرم
مرسی
!!!
posted by Smartys #
23:24
مواظب باش نمیری
ساعت 10:15 صبح
حوصله نداری از خواب بیدار شی .. چون میدونی باید بیدار شی و واسه امر محال تلاش کنی (امر محال = کنکور!!!)
گرسنگی بالاخره وادارت میکنه که از تخت بیای پایین .. اما پات رو صاف میذاری رو سه تار و یه سیمش کنده میشه !!!
حالت از زندگی به هم میخوره با دیدن این صحنه .. اما میفهمی که مامان خونه نیست ..پس بیخیال ِ صبحانه خوردن .. دوباره دراز میکشی ..
یادت میفته چند روزه که آپدیت نکردی .. سوژه هایی که تو ذهنت ردیف کرده بودی رو مرور میکنی : اون پیرمرده تو دهات که آقا خان صداش میکردن و میخواستی ازش نتیجه ی سیاسی بگیری .. کیف انگلیسی و جهل مرکب .. ماجرای بابای مامان جون که بخاطرخراب شدن کتابخونه ش تو سیل دق کرد و مرد ..
کتاب؟؟؟ دست میبری و کتاب معارف رو که از دیشب بالا سرت مونده برمیداری تا نگاش کنی که ماژیک مارکر از لای صفحه ش صاف میفته تو چِشِت (خوبه من عادت ندارم با خودکار یا اتد درس بخونم!!!)
ماشالا کتاب که نیست ..مخزن الاسراره .. شر و وریه که توش نوشته ست ..همین طور که ورق هاشو رد میکنی یه نوشته ی خوش خط نظرت رو جلب میکنه :
هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
...
...
چیه؟ منتظر چی هستید؟ بعدش بلند شدم و رفتم پی کارم دیگه.. واللا اگه بعد از خوندن این جمله هنوز دراز کشیده باقی میموندم باید میرفتم و میمردم ..
!!!
posted by Smartys #
16:24
X : مگه مردن جدائی ِ روح از جسم نیست؟
Y :خوب که چی؟
X : پس جهنم چیه؟
Y :ببین جهنم اثر مستقیم اعمال ....
X : بیشین بینیم بابا .. اینو که خودم میدونم ..از تو هم بیشتر شنیدم ..ولی سوختنش چی؟ مگه نباید جسمی باشه تا بسوزه؟
Y :آها ببین .. یه مقوله هست بنام معاد جسمانی که......
X : اینم خودم میدونم ..زحمت نکش ..اما آخه یعنی چی؟ سوختنِ جسم تو عالم مجردات !!! یه کم به نظرت سطحی نیست این حرف؟
Y :خوب ببین.. گفتن خدا یه چیزایی میدونه که ما........
X : کلیشه ای ِ عزیز..اینم خودم میدونم ..ولی وقتی سوال پیش میاد دلیل اینه که حتما جوابی هست .. اگه نمیدونی بدون ... بحثِ من صورت و ماهیت سوختنه .. میخوام بدونم چه جور سوختنیه!
Y :میذاری حرف بزنم؟
X : هوم!
Y :خط بازی که میکردی بچه گی هات ..وقتی پات میرفت روی خط بچه ها چی میگفتن ؟! میگفتن سوختی..سوختی !!!
یا وقتی میخواستیم از رو کتاب روخونی کنیم میگفتیم سَرِ سوختنا!!! آیا اونجا واقعا با جسممون میسوختیم؟
X : !!!؟؟؟
تئاتر مورد علاقه ت رو اکران میکنن..روز آخرش میفهمی و نمیرسی که بری ببینی..چه حسی داری؟ آی میسوزی !!!
3 واحد رو بخاطر یه سوال که جا انداختی 4 ماه دوباره باید بخونی ..آی میسوزی..آی میسوزی
اینم یه مدل دیگه سوختن
حالا آتیش : پسر همسایه سر به سر خواهر کوچیکه ش میذاره و جیغشو در میاره .. مامانش داد میزنه:"آتیش به جون گرفته ولش کن".. واقعا آتیش به جسمش گرفته؟!
پس ببین این دنیا که این دنیاست و محدود این همه مدل آتیش و سوختن داریم .. بعد تو بحث مدل سوختن به قول خودت عالم مجردات رو میکنی ؟!
تازه .. من چهارشنبه میخوام برم دهات .. بسوووووووووووووز
!!!
posted by Smartys #
01:02